فوق تخصص چشم و جراح قرنیه
دهم فروردین سال 1338 در تبریز متولد شدم. در یک خانوادهی پر جمعیت با هفت برادر قبل از خودم و تنها یک خواهر. پدرم بقالی داشت اما شش کلاس دورهی متوسطه را خوانده بود که برای آن دوران که همهی مردان سن و سال او بیسواد بودند خوب بود. پدر سعدی و حافظ میخواند و سواد قرآنیاش هم خوب بود. پدر به تحصیل و فرا گرفتن علم و دانش اهمیت بسیاری میداد. به غیر از بردار بزرگم که پانزده سال از من بزرگتر بود و در مغازه به پدرم کمک میکردی، من و باقی برادرها همگی توانستیم درس بخوانیم. تا جایی که برادر دومم داروساز و بقیهی برادرها نیز در رشتههای فنی و مهندسی تحصیل کردند . برادرهای من همگی در دورهی متوسطه رشتهی ریاضی را انتخاب کردهبودند. من هم استعداد ریاضی داشتم و هم به این رشته علاقمند بودم ...
دهم فروردین سال 1338 در تبریز متولد شدم. در یک خانوادهی پر جمعیت با هفت برادر قبل از خودم و تنها یک خواهر. پدرم بقالی داشت اما شش کلاس دورهی متوسطه را خوانده بود که برای آن دوران که همهی مردان سن و سال او بیسواد بودند خوب بود. پدر سعدی و حافظ میخواند و سواد قرآنیاش هم خوب بود. پدر به تحصیل و فرا گرفتن علم و دانش اهمیت بسیاری میداد. به غیر از بردار بزرگم که پانزده سال از من بزرگتر بود و در مغازه به پدرم کمک میکردی، من و باقی برادرها همگی توانستیم درس بخوانیم. تا جایی که برادر دومم داروساز و بقیهی برادرها نیز در رشتههای فنی و مهندسی تحصیل کردند. برادرهای من همگی در دورهی متوسطه رشتهی ریاضی را انتخاب کردهبودند.
من هم استعداد ریاضی داشتم و هم به این رشته علاقمند بودم. از طرفی هم پدرم علاقمند بود که من پزشک شوم و خودم هم به خاطر احترامی که پدر و باقی مردم برای پزشکان قائل بودند علاقمند به تحصیل در این رشته شدهبودم. دبیرستان را در همان تبریز گذراندم. آن زمان تبریز دومین قطب بزرگ انقلاب اسلامی بود و دوران تحصیل من در دبیرستان همزمان شده بود با اوجگیری جریان انقلاب. من هم به تبعیت از یکی از معلمهایمان مرحوم خاقانی که فردی متدین و خوشفکر بود عضو انجمن اسلامی دانشآموزان تبریز شدم. . .
در آن زمان دکتر دانشور که بخش جراحی قلب را در دانشگاه تبریز راه انداخت نیز از دوستان صمیمی پدرم بودند و همینطور دکتر طبیب آذر که در همسایگی ما زندگی میکردند که رفتار مهربانانهی ایشان نیز در خاطر من ماندهاست. به طور کلی رفتار آدمهای بزرگ در شخصیت و تصمیمگیری بچهها بــــیتاثیر نخواهد بود که جهتگیری من به رشتهی پزشکی نیز متاثر از همین رفتارهاست. در جریان و هیاهوی انقلاب من وارد دانشگاه پزشکی ارومیه شدم و بعد از طی دوترم انقلاب فرهنگی رخ داد و دانشگاهها تعطیل شدند. بعد از انقلاب فرهنگی و باز شدن دانشگاهها، دانشکدهی پزشکی دانشگاه ارومیه به خاطر ریزش نیروی کار و باقی مشکلاتی که در زمان انقلاب فرهنگی به وجود آمده بود تعطیل شد و ما دانشجویان رشتهی پزشکی همگی منتقل شدیم به دانشگاه تهران.
بیست و پنج مهرماه 1361 بود که ازدواج کردم. همسرم دخترعموی یکی از همکلاسیهایم بود که حالا استاد دانشگاه شاهد هستند در رشتهی انگلشناسی، علوم پایه خواندهاند. در طول دوران تحصیل به طور متناوب یکسال تا یک سال و نیم را هم در منطقهی جنگی گذراندم که بیشتر این ایام را در جزیرهی مجنون بودم. سال 1366 که دورهی پزشکی عمومی ما به پایان رسید تازه نوبت به سربازی رسید. در این ایام مسئولیتی در کمیته انقلاب اسلامی به من محول شد که بعد از یکسال توانستم پنجاه و چهار مرکز پزشکی را در خط شرقی کشور از اهواز و شلمچه گرفته تا خرمآباد و ایلام راهاندازی کنم. بعد از اینکه طرح خارج از مرکزم را گذراندم چند ماهی در یک درمانگاه خیریه مشغول شدم و بعد از آن در امتحان تخصص دادم آن زمان نمرهی صد و پنج ملاک بود که من با نمرهی صد و شانزده قبول شدم. اما مجبور شدم ششماه دیرتر از باقی دوستان و در اسفند 1370 دورهی تخصصام را شروع کنم. سال 1374 و پس از پایان دوره تخصص موافقت حضورم در بیمارستان فارابی را گرفتم و از پانزده فروردین همان سال کارم را در این مرکز و به عنوان هیئت علمی آغاز کردم. پس از مدتی رئیس بخش اورژانس و سپس به عنوان مدیریت بیمارستان وارد کار شدم و تغییرات را شروع کردم. کمی بعد هم رئیس بیمارستان و رئیس گروه شدم و این جامعیتی که حالا در فارابی وجود دارد را با کمک همکاران شکل دادم.
از سال 1378 مطب هم زدم و در بیمارستان خصوصی هم فعالیتم را شروع کردم، اما هیچوقت انگیزهی مالی برایم مهم نبوده. حالا هم نیازمند نیستم و در حد خودم زندگی برای خانوادهام فراهم کردهام. حالا خانهی ما هر چقدر هم که تجملاتی باشد شب قرار است بروم توی آن بخوابم. وقتی که خوابید دیگر چه فرقی میکند در چه خانهای خوابیدهاید؟ این طرز تفکر را هم من از همسرم دارم. یک پزشک چشم باید آدمِ صبوری باشد. باید حوصله داشته باشد و اخلاق خوبی داشته باشد. انتظار یک بیمار چشم با انتظار بیماران رشتههای دیگر متفاوت است. یک مریض چشم وقتی که چشماش را بعد از عمل جراحی باز میکند انتظار دارد که ببیند. استرس شغلی این رشته بالاست و روی کار پزشک قضاوت مستقیم وجود دارد. اعمال جراحی که انجام میشود میکرونی است و ریزترین خطا در کیفیت عمل تاثیر گذار خواهد بود. تصمیم گیری و پلانینگ جزو اصول این رشته است که داشتن خود این دو مورد مهارت خاصی را میطلبد.